بازم تکرار همیشه همون دم وباز دمهای همیشگی.همیشه این همیشهگیها برام خسته کننده بودند.شاید دلم یه چیز نو میخواهد.یه چیزی که تو خونم تزریق شه که قلبم آروم بگیره.بعضی وقتها وقتی که دلم یه جورایی دنبال یه گمشده میگرده که خودشم نمیدونه چی معمی همه چیزا هم با اون گم میشه!اون موقع هست که نمیدونم الان من تو بندر عباس چه غلطی میکنم؟اصلا چرا زنده ام واگه نخواهم بمیرم باید چه کسی و ببینم؟بعضی وقتها چهار چشمی به اطرافم نگاه میکنم.به خیابونها-مغازهاو....چون میدونم یه روز میاد که دیگه هیچکدومشونو نمی تونم ببینم!!
سلام
به چیزهای خوبی فکر می کنی. هر روز مرگ را یاد کن اما از زندگی ناامید نباش
توی پست ۲۸ خرداد عکست توی وبلاگت نشون داده نمیشه. کلا نمایش عکسها توی وبلاگ مشکل داره.
اخمو!