نمیدونم.شاید زندگی منم همین جوری.یه ورش غربت یه ورش جدال با زندگی.
کاش میدونستم ای خدا میخوای باهام چه کار کنی!
بندر مثل همیشه گرم گرم گرم. خیابوناش برام چندین بو رو میده.
یکش همون بوی گندی که همه احساسش میکنند.
یکیشم بوی غربت که خیلیها مثل من ممکن احساسش کنند.
یکیشم ردپای بویی که خوشبختیام باهاش گره خورده.
نمیدونم کی نفس کشیدن برام ممنع میشه ولی....دیگه خستم
کار تو یه شرکت بی دروپیکر.ازهفت صبح تا ۷شب.۲ساعت هم مسیر شرکت...
وای ای خداشکرت....