بی شتابی لحظه های انتظارم با شتاب از اشک بر گونه هایم نسیم روز غمگینی دیگر را در گوشهایم نوازش میکرد.یادش به خیر.آیا من همان کودک پرتکاپوی دیروزم که به عشقی از آینده به شتاب همین اشکهایم قد کشیدم؟ و آیا آن روز در پروندهای خیالم نامی از بندر عباس این غربت چند گانه ام بود؟ که اینک به آن گرفتار آمده ام.یا پول وزندگی یا آزادی و بی چاره گی! چه شعار مسخره ایی.ای لحظه های هولناک من.مرده یا زنده از این جا خواهم رفت!